رد شدن به محتوای اصلی

ارد بزرگ میگوید: فریاد سیمای آغاز هر شورش و رستاخیزیست. پژواک آن آینده را میسازد

ارد بزرگ میگوید: فریاد سیمای آغاز هر شورش و رستاخیزیست. پژواک آن آینده را میسازد
ارد بزرگ میگوید: استخوان بندی فریاد پاسخیست به هزاران ستم بی صدا

هم آنگه یکایک ز درگاه شاه / برآمد "خروشیدن" دادخواه
"ستمدیده" را پیش او خواندند / بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دید "ستم"
"خروشید" و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوه دادخواه (حکیم ابوالقاسم فردوسی)

هر ستمی که بر تن آدمی میرود با دو واکنش روبرو میشود. یک واکنشی بیکنشانه و بی آوا «سکوت؛ اعتراضیست که به شیوه دیگر انجام میشود (چه گوارا)» دوم واکنشی کنشگرانه و همراه با خروش و "فریاد"
از آنجا که پیکره ی هستی، اندامواره ای یکپارچه با جانداران خود میسازد، در اندیشه ی ایرانی، تن آدمی تکه گوشتی سوای از پیکره ی هستی نیست، بلکه در پیوستگی با هستی، از رگ و پی و عصب برخوردار است.

«در بندهش، چکیده ی بامدادنسک و در بخشی به نام "اندازه های گیتی و تن مردمان"، پوست مردم به زمین، رگ آدمی به رود، استخوانها به کوهها، گیسوان به جنگل و .... همانند شده است(رویه 19 از کتاب حقوق بشر در جهان امروز ؛فریدون جنیدی)»
« روان انسان به اهورامزدا در جهان مانند میشود، بنابراین هرآنچه که در تن مردمان [کِه جهان]همچون یک پیکر و یک گردآمده اهمیت دارد، همانند آن در جهان بیرونی[مِه جهان] نیز به عنوان یک پیکره و یک گردآمده از اهمیت برخوردار است. (واکنش غرب در برابر زرتشت؛ ژاک دوشن گیمن)»

ازین رو ستمگری بر تک اندامه ای، همچون ستم به همه ی هستی به شمار میرود.

تا جایی که ستمدیده، ستم را بر میتابد، جز گردآمدن تکانه های ستم در جان و روان آدمی، رویدادی رخ نمیدهد.

اما انبارِش ستم نیز تا جایی، شونده و شدنی است. هنگامی که "چندیِ [کمیت]" ستم به جایی برسد که دیگر جایی برای انبارش آن نماند، دگرگونی ای در "چونی [کیفیت] آن روی میدهد، و ستم فروخورده جای خود را به "فریاد" میدهد.

تا بدینجا یک گواه زبان شناختی بر درستی گفتارمان میتوانیم آورد و آن، واژه ی "گئوش اورون" در گاتاهای زرتشت است.
دو معنی برای این واژه به دیده آورده اند، یکی "روانِ گاو" و دیگری "روانِ گیتی". گفتار ازین روند است که گاو و یا گیتی، از ستمی که آدمیان بر او میکنند ناخرسند است و این ناخرسندی را بر سر اهورامزدا "بانگ" میزند و از او یاری میخواهد. این یگانگی واژگانی آیا بدان معنی نیست که ایرانیان میان روان گیتی و روان گاو [جانداران] گونه ای یکپارچگی میبینند؟

به هر روی، هر کنشی را واکنشیست در همان راستا و در سوی همستار با آن. هر کنش ستمگرانه، در درون خود واکنشی را در پاسخ به ستمگری میپرواند که با "فریاد"ی به کنش میرسد. "فریاد" در زنجیره ی میان ستمگری و شورش ناشی از آن، نقطه ای در پایان ستمگری و آغاز رستخیز است. به همین شوند، فریاد را نمیتوان تنها لرزش چند تار آوایی دانست، چرا که فریاد ستمدیده، فریادی است از سوی همه اندامواره های هستنده ی گیتی [در نفیرم مرد و زن نالیده اند]
در اسطوره؛ ضحاک که هفت کشور از شنیدن نامش بر خود میلرزند، هنگامی که "فریاد" کاوه را میشنود:
که چون کاوه آمد ز درگه پدید / دو گوش من آواز او را شنید
هم ایدون چو او زد به سر بر دو دست / شگفتی! مرا در دل آمد شکست
گرچه یک هزاره است که فرمانروایی کرده، آینده ی روشنی برای خود نمیبیند [ندانم چه شاید بدن زین سپس]

"فریاد"، آغازنده ی رستخیزی در برابر ستم است. و پژواک آوای آن سختار آینده ی گیتی را سازماندهی میکند.
(شاید کمتر کسی پیشبینی میکرد، "فریادهای الله اکبر" انقلابیون ایران در سال 57، ساختار حکومتی برپایه پیروی از الله اکبر را پایریزی کند.)

نکته ی دیگری که بایسته ی گفتن است، تفاوت میان فریاد با دیگر لرزشهای گلوگاه است.
فریاد [بانگ و خروش و نهیب] با خنده و نعره و شادی و لبخند و قهقهه، یکسان نیست. نایکسانی او از کارکرد فیزیکی این دو دسته سرچشمه نمیگیرد. بلکه از ناهمسانی در بنریشه و شوند و تاریخچه ی آن دو میآید. فریاد در برابر دسته دوم از لرزش های حنجره، هستی خود را از دل ستمدیدگان میگیرد. فریاد، حاوی، فلسفه ایست در رویایی داد و بیداد.
در حقیقت، "داد" با کمک "فریاد"، "بیداد" را در هم میشکند.

همی برخروشید و "فریاد" خواند / جهان را سراسر سوی " داد" خواند

نکته ی پایانی که میتواند ما را در اندیشه فروغلتاند. تفاوت دیدگاه ایرانیان باستان با ایرانیانِ هزاره کنونی درباره گزاره ی "داد" است. در حالی که ایرانیان باستان امیدوارانه در تلاش برای گرفتن داد خویش از مهترِ ستمگر، فریاد را بر خاموشی برتری میدهند. سوزنی سمرقندی ناامیدانه میسراید:
رو، "مطربی و مسخرگی" پیش / تا "داد" خود از کهتر و مهتر بستانی


مسعود اسپنتمان
انجمن گل سرخ
http://30min.mastertopforum.net/-vt348.html

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

25 Inspiring Quotes By The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani That Will Serve As An Anchor In Tough Times

The back of any long way will be broken against the ideal lovers. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Endless striving to achieve a pure ideal makes a person lasting. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Capable people are not in the midst of celebration. Every moment, they think of a greater ideal and strive to achieve it. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani People who have forgotten their dreams are just as vulnerable as the Patients. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The worthy people have their eyes on their abilities, nothing can stop them from their ideals. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The worthy do not ruin their lives because of worthless talk. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The worthy have a hand in planting, so that which child of the homeland is uprooted. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The worthy will Bring the joy out of the Full of tears Fire pit. -The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani T

هم رنگ دیگر کسان شدن

هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است . اُرد بزرگ اکنون به شما می گویم که مرا گم کنید وخود را بیابید.وتنها آن گاه که همگان مرا انکار کردید، نزد شما باز خواهم آمد. فریدریش نیچه وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است. جبران خلیل جبران

کاش میشد در کوهستان بمانم

به کوهستان می نگرم ، درونم سرشار از نیرو می شود کوهها سر فرود می آورند ، و می گویند : باز ما را درخواهی نورد . ارد بزرگ کاش میشد در کوهستان بمانم به کوهستانی زیبا و روح افزا رسیده ام آرامشی دلپذیر حکمفرماست از پنجره به بیرون مینگرم پرواز دسته جمعی پرندگان مهاجر، آسمان نیلگون و کوههای سراسر سبز که با نور نقره فام آفتاب مزین شده چشمانم را نوازش میدهد آهنگ دلپذیر زنگوله ی گاو ها موسیقی دلنشینی را مینوازد. در اینجا از آدمیانی که کلامشان و لبخندشان دروغین است خبری نیست آدم های ریا کار و پنهانکار آدمهایی که به فرمان خود نمی زیند و در زندان قید وبند اسیرند آدم های تهی از عواطف انسانی که همچون عروسکهای متحرک به هر سو روانند و نقشه ی ویرانی تو را در سر میرورانند آدمهاییکه از ترس چشم زخم تو را از خود میرانند اینجا کسی بیکار نیست کسی در غم نان وآب نیست از تبعیض نژادی ، مذهبی خبری نیست از فقر ونابرابری اثری نیست از جنگ و خشونت هم خبری نیست کاش میشد در کوهستان بمانم شکوهه عمرانی ژنو / سوییس http://chokouh.tk